گاهی اوقات تردید در روابط مثل سایه ای است که همه جا همراه آدم می شود. من مدتها فکر می کردم مشکل از طرف مقابلم است اما بعد فهمیدم ریشه اش در ترس های قدیمی خودم است. وقتی بچه بودم پدرم مدام ناپدید می شد و مادرم همیشه نگران بود. این ترس ناخودآگاه وارد روابط عاطفی ام شده بود.
چیزی که به من کمک کرد این بود که سعی کنم بیشتر روی واقعیت ها تمرکز کنم تا تصورات ذهنی ام. هر بار که حس شک به سراغم می آمد از خودم می پرسیدم آیا دلیل واقعی برای این فکر دارم؟ بیشتر اوقات جواب منفی بود. شروع کردم به نوشتن زمان هایی که طرف مقابل نشانه های مثبت نشان داده بود. این کار کم کم به من یاد داد که چطور بین شک های واقعی و خیالات باطل فرق بگذارم.
یک چیز دیگر هم این که فهمیدم رابطه سالم فضایی برای نفس کشیدن می خواهد. وقتی مدام در حالت کنترل و بازجویی باشی، رابطه خفه می شود. یاد گرفتم که کمی به رابطه و طرف مقابل اعتماد کنم و بگذارم بعضی چیزها خودشان مسیرشان را پیدا کنند.
گاهی اوقات تردید در روابط مثل سایه ای است که همه جا همراه آدم می شود. من مدتها فکر می کردم مشکل از طرف مقابلم است اما بعد فهمیدم ریشه اش در ترس های قدیمی خودم است. وقتی بچه بودم پدرم مدام ناپدید می شد و مادرم همیشه نگران بود. این ترس ناخودآگاه وارد روابط عاطفی ام شده بود.
چیزی که به من کمک کرد این بود که سعی کنم بیشتر روی واقعیت ها تمرکز کنم تا تصورات ذهنی ام. هر بار که حس شک به سراغم می آمد از خودم می پرسیدم آیا دلیل واقعی برای این فکر دارم؟ بیشتر اوقات جواب منفی بود. شروع کردم به نوشتن زمان هایی که طرف مقابل نشانه های مثبت نشان داده بود. این کار کم کم به من یاد داد که چطور بین شک های واقعی و خیالات باطل فرق بگذارم.
یک چیز دیگر هم این که فهمیدم رابطه سالم فضایی برای نفس کشیدن می خواهد. وقتی مدام در حالت کنترل و بازجویی باشی، رابطه خفه می شود. یاد گرفتم که کمی به رابطه و طرف مقابل اعتماد کنم و بگذارم بعضی چیزها خودشان مسیرشان را پیدا کنند.